جدول جو
جدول جو

معنی سر آیتن - جستجوی لغت در جدول جو

سر آیتن
آغاز شدن، شروع کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر آمدن
تصویر سر آمدن
پایان یافتن، به پایان رسیدن، تمام شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر رفتن
تصویر سر رفتن
پایان یافتن، تمام شدن مدت، از سر رفتن
لبریز شدن مایعی که در حال جوشیدن است از سر ظرف
فرهنگ فارسی عمید
(سِرر)
روستایی است به یمن. (آنندراج) (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یِ شُ دَ)
آخر شدن. (غیاث) (آنندراج). به آخر رسیدن. منقضی شدن. سپری شدن. پایان یافتن مدت:
ز گشتاسب و ارجاسب بیتی هزار
بگفت و سر آمد بر او روزگار.
فردوسی.
جهان چون بزاری برآید همی
بد و نیک روزی سر آید همی.
فردوسی.
عمر خوش دختران رز بسر آمد
کشتبنان را سیاستی دگر آمد.
منوچهری.
یکی لؤلؤ که چون نه مه سر آمد
از او تابنده تر ماهی برآمد.
(ویس و رامین).
همی رنجی و تیماری سر آید
ز تخم صابری شادی برآید.
(ویس و رامین).
زمانی برآسای از آویختن
که گیتی سر آمد ز خون ریختن.
اسدی.
اگرچند بسیار مانی بجای
هم آخر سر آید سپنجی سرای.
اسدی.
خاقانی را جهان سر آمد
دریاب که نیست پایمردش.
خاقانی.
تذروی که بر وی سر آید زمان
به نخجیر شاهینش آید گمان.
نظامی.
عهد جوانی بسر آمد مخسب
شب شد و اینک سحر آمد مخسب.
نظامی.
مکن که روز جمالت سر آید ار سعدی
شبی بدست دعا دامن سحر گیرد.
سعدی.
عمر سعدی گر سر آیددر حدیث عشق شاید
کو نخواهد ماند بیشک وین بماند یادگار.
سعدی.
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی.
حافظ.
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد.
حافظ.
، کامل آمدن. (غیاث) (آنندراج). برتر بودن. کامل تر بودن:
از پس عمری اگر یکی بمن افتد
آن بود آن کز همه جهان بسر آید.
خاقانی.
فی الجمله پسر در قوت و صفت سر آمد، چنانکه کسی را در زمان او با او امکان مقاومت نماند. (سعدی)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ وَ دَ)
دوار. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دوران و گشتن سر
لغت نامه دهخدا
(حِ پَ گِ رِ تَ)
شستن سر. شستشو دادن سر:
حدیث چشمه و سر شستن ماه
درستی داد قولش را بر شاه.
نظامی (خسرو و شیرین ص 102).
، حیض شدن. ظاهر شدن حیض. لک دیدن. قاعده شدن. (یادداشت مؤلف) ، پرهیز کردن:
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فروشوی دست از غرض.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ تَ)
از دست شدن سر. مردن. کشته شدن:
در ازل بود که پیمان محبت بستند
نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را.
سعدی.
گر سر برود فدای پایت
مرگ آمدنی است دیر یا زود.
سعدی.
، ریختن مایعی یا جوش آمدن از اطراف دیگ و جز آن. (یادداشت مؤلف).
- سر رفتن حوصله، دل تنگ آمدن. گرفته خاطر شدن.
- سر رفتن دل،دل گرفتن و تنگدل شدن. اندوهگین شدن.
- سر رفتن مدت، منقضی شدن وقت. به پایان رسیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از سر آمدن
تصویر سر آمدن
بپایان رسیدن تمام شدن منقضی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
یا سر رفتن دیگ. کف کردن محتوی آن و بیرون ریختن از سر دیگ. یا سر رفتن حوصله. بپایان رسیدن صبر و حوصله کسی
فرهنگ لغت هوشیار
غسل کردن، طاهر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لبریز شدن (مایع جوشان) ، به پایان رسیدن، تمام شدن، بی تاب شدن، کم طاقت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به سررسیدن، منقضی شدن، پایان یافتن، به پایان رسیدن
متضاد: آغاز گشتن، شروع شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نشخوار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از کسی جانب داری کردن، اصابت کردن، به مقصود رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تمام شدن زمان انجام کار، به پایان رسیدن، سر شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
وارونه، سرو ته
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا کردن گوسفند نازا از گله، جدا کردن بز از رمه ی گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
جا گذاشتن، ول کردن، رها ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان شیرگاه قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
بر سر نهادن بار، آغاز دوباره ی برف و باران
فرهنگ گویش مازندرانی
سر برهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
جا گذاشتن، فراموش کردن، بار گذاشتن غذا، مازاد، پول مازاد.، مبالعه در بیان مطلب یا پیام، لاف و گزاف در بیان رویدادها
فرهنگ گویش مازندرانی
گفتگو و مجادله را دوباره آغاز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
برتر بودن و برتری یافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
از سر گرفتن، سقف و شیروانی خانه را بنا نهادن، به نتیجه رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شروع کردن، آغاز شدن، سرپوش برداشتن از چیزی، فرا گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
از روی چیزی رد شدن، سر برآوردن، سر رفتن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
پس گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند کردن، شالوده ریختن، به زمین افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
به خود پذیرفتن، روبوسی کردن، دست بوسی
فرهنگ گویش مازندرانی